من و تو

بالاخره خونه خریدیم

خونه حل شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد  هورااااااااااااااااا خدایا عاشقتم ، انقد که دلم میخواست میدیدمت و دستت و میبوسیدم اصلا فک نمیکردم انقد راحت بتونیم خونه پیدا کنیم آخه هم پولمون به نسبته قیمتا کم بود هم انتظار من زیاد خدایا مرسی که خونه خوبی و واسمون جور کردی کلی شانس س س س س س س خیلی دوست دارم  خدا جونم   پیروز داشتیم میرفتیم خونه قبلیمون ، دیدم اصلا و اصلا هیچ حسسی نسبت به اونخونه ندارم  اصلا فک نمیکردم انقد راحت بتونم اونجارو فراموش کنم عجب نعمتیه این فراموشی که خدا به ما آدما داده    وااااای کلی ذوق دارم  اینکه داشتم فک میکردم امسالم میخوام واسه سیام تولد بگیر...
30 آذر 1392

دلم میخواد ...

دیروز بین من و همسری صلح برقرار شد  دیروز بعد از چندین روز سیامک گفت انگار خسته گیم یکم رفع شد بالاخره بعد از مدتها گشتن و گشتن از یه خونه خوشمون اومد قرار شده امروز همسری بره و با بنگاهی حرف بزنه تورو خدا دعا کنین شب یلدا دلمون واقعا شاد باشه  و این کسی که صاحبه خونه است دبه در نیاره ، اذیت نکنه ، تخفیف بده خدا هم نگاهش و از ما بر نداره     دلم واقعا واسه یه زندگیه آروم م م و بی دغدغه - یه خونه گرم - یه تلوزیون دیدن - یه چای خوردنی که پاهاتم دراز کنی - یه لباس راحت پوشیدن - یه حمومه طولانی - یه خواب بعد از ناهار و بعد از سر کار یه بیرون اومدن از خونه بدونه گفتن به کسی یا وقتی از سر کار میخوام نیم ساعت دیر کنم ، ا...
28 آذر 1392

خرابکاری مامانی 3

نمیدونم من زیاد گند میزنم یا واسه همه پیش میاد  ولی واقعا ناراحتم میکنه این چیزا   نی نی کوچولوی من ، بیا بشین پیشم واست درد دل کنم بگم چی کار کردم دیشب به زوووووور بابایی و فرستادم حموم ( آخه چند وقته که کارش زیاد شده زیاد وقت نمیکنه به سر و صورتش برسه و اینجوری من احساس میکنم حوصله نداره و غمگینه - واسه همینم به زور فرستادمش رفت حموم ) بعدشم واسه اولین بار ، لباساش و گفتم خودم بندازم تو ماشین و رفتم یکی یکی جیب شلوارش و خالی کردم و بعد لباس و از رو جا رختی برداشتم و همه رو انداختم تو ماشین و گفتم مادر شوهری روشنش کنه  بعد بهش گفتم رو نیم ساعت تنظیم کنه که زود تموم شه سیامک از حموم اومد و نشستیم با هم میوه و چایی خوردیم و...
25 آذر 1392

پاره‌ای از هستی

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌ و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.   پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌ نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک س...
21 آذر 1392

اخیایی نه دکتر اخیایی

الان داشتم با یه مشتری حرف میزدم ، اول بسمه ا... گفت من اسمم جلیلیه  منم وسط حرفام بهش گفتم : چشم آقای جلیلی و ایشون زود به من گفتن جلیلی نه خانم جلیلی منم تعجب کردم و گفتم ok دوباره آخر حرفم که میخواستم خدافظی کنم بهش گفتم ممنون آقای جلیلی و دوباره ایشون گفت خانم .... جلیلی نه جلیلی الان من نمیدونم فامیلیه اون آقا چی بود جلیلی بود / نبود  / چی بود واقعا و این مساله باعث شد من یاد مادر شوهریم بیافتم و یادی ازایشون اینجا بکنم    مادر شوهری و پدر شوهری و شوهریم با هم رفتن دکتر و منشی مطب از مادر شوهرم پرسید فامیلیتون چیه و مادر شوهری هم گفت اخیایی بعد منشی رو یه ورق نوشت اخیایی و اون و داد دست مادرشوه...
19 آذر 1392

حرفای من و نی نیم

بازم امروز هوس داشتنت و کردم  بازم امروز دلم خواست  که دلم واست ضعف بره نمیدونم هیچی نمیدونم شاید واقعا خیلی زوده و وقت اومدنت نشده شاید هنوز موقعیت داشتنت و نداریم ولی من دلم تنگه دو روز پیش که رفتیم واسه مامانی لباس بگیریم یه دست لباسم واسه تو گرفتیم  لباسش خیلی اسپورته ، یعنی اگه دخترم باشی میتونی بپوشی و اگه پسر هم باشی باز میتونی بپوشی راستی رفتم دکتر ، بهم گفت که هیچ مشکلی ندارم و یه سری آزمایش و دارو تقویتی واسم نوشته و قرار شده خودم و حسابی تقویت کنم تا وقتی تو میای هیچ مشکلی نداشته باشم ضمنا باید برم دندون پزشکی و این دندونای خراب و جرم گرفته و آهکیم و که نمیدونم جنسش به کی رفته که انقد اذیتم میکنه و درس کنم ...
18 آذر 1392

روزمره گی ها

چه قدر میشه ساده زندگی کرد و لذت برد  مامانم چند روزه مریضه و ریه اش مشکل پیدا کرده و چند روزه بیمارستان بستریه دیروز مرخصی گرفتم و رفتم مامانم و ببینم بیمارستان شلوغ و اصلا جا پارک هم نبود آروم از بین ملاقاتیا رد شدم و به مامانم رسیدم دیدم مظلوم و آروم روش و کرده سمت پنجره اتاق و چشماش و بسته یه لحظه دلم گرفت ، یه لحظه انگار همه غمهای عالم اومد سراغم ، رفتم بالاسرش و تا نفسم و احساس کرد چشاش و باز کرد و خوشحال از جاش بلند شد ------------- من مامانم و میشناسم و میدونم که از تنهایی و اینکه احساس کنه کسی به فکرش نیست ناراحت میشه و طوری رفتار میکنه که انگار بی تفاوته نسبت به این قضیه اما من که میدونم میدونم مامانم به عمد خودش و...
17 آذر 1392

خدا جونم بازم شکرت

الان داشتم به زندگیم فکر میکردم  به روزام به لحظه های خوب و لحظه های پر از استرسم به گذشته ای که داشتم  روزایی که وقتی یادم میافته تمام تنم میلرزه  داشتم فک میکردم الان  چه حسی دارم خوشبختم ... خدا نکرده بدبختم ... راضی ام ... ناراضی ام یه کاغذ و یه خودکار مشکلاتم چیه   ____________ _________ اصلا تو این جامعه مشکل یعنی چی ؟  _____________________________ مامانم مریضه - بابام مریضه - خونوادم مشکلی دارن شوهرم مریضه - خونواده شوهرم مشکلی دارن پول ندارم چیزایی و که میخوام بخرم جا واسه خواب ندارم خونوادم باهام مشکل دارن با شوهرم رابطه خوبی ندارم ، من و میزنه ، بهم احترام نمیذاره ...
13 آذر 1392

...

کوچولوی من ... خوبه که نیومدی هنوز با تمام وجودم که دلم  واسه دیدنت میلرزه اما  خیی خوبه که هنوز نیستی  من با این اوضاع اگه باشی نمیتونم خوب مواظبت باشم پس صبر کن تا وقتش بشه مامانی ، خوبی  جات راحته ؟ میدونم که راحته ، خوشحالم که اگه تو عمرم یه کار درست کرده باشم در مورد تو بود و آینده تو  خوشحالم که زندگیت اونجا راحته راستی مامانی ، یکم زندگیم تو سربالایی افتاده ، منم پاهام خسته است ، دارم میرم بالا ولی ... فک میکنم دیگه نا ندارم تو که اون بالایی  ، تو که هواست به من هست تو که به خدا نزدیک تری از خدا بخواه زودتر این مساله و حل کنه ، من خودمم گفتم به خداااااااا ولی واسه محکم کاریش تو ام بگو خیلی...
11 آذر 1392

پادشاه یک چشم و یک پا

پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟ سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده. چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.  منم میخوام یه نقاش شم ، یه نقاشی که...
10 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد